شکوفه‌های کاکتوس

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پذیرش» ثبت شده است

۳۱
فروردين
۹۴

نشستم روی زمین و هر دو پایم را دراز کردم. همۀ وزن بدنم را انداختم روی دست‌هایم تا پا‌هایم آزادانه برای خودشان تکان بخورند. بالاخره تسلیم شدم و اجازه دادم گاهی برای خودشان مستقل از تفکر و اختیار من رفتار کنند. اوایل که اعلام استقلال کرده بودند، مثل هر اعلام استقلالی با خشم حکومت مرکزی مواجه شدند. جدید بود، ترسناک بود و غیر قابل کنترل، اما حالا در سکوت و بدون قضاوت نشستم و نگاه‌شان می‌کنم. طفلک انگشت‌ها خودشان که درست نمی‌دانند دارند چه کار می‌کنند، هر کدام به طرفی خم می‌شوند و هر خمشی دردی. هر خمشی دردی. هر خمشی دردی. 


اما من دیگر به خودم نمی‌پیچم. ناله نمی‌کنم. دیگر در مورد اینکه با این وضع چه آینده‌ای در انتظارم هست فکر نمی‌کنم. امیدم را به قدرت و نفوذ هستۀ اصلی از دست داده‌ام و به نظرم شاید اینجوری بهتر هم هست. 


بعید نیست که این، تنها ماحصل تمام پژوهش‌ها باشد.

  • پرستو مسکریان
۱۴
اسفند
۹۳
می‌توانیم بعداً تعریف کنیم برایش، که آره عزیز دلکم، همۀ زندگی‌ام، عصارۀ جانم، آن روزها سیاه‌تر از ‏همیشه بودند و هر ‏روز سیاه‌تر هم می‌شدند‎.‎
کمی آن طرف‌تر از ما ارتشی مرموز، هر روز بزرگ‌تر و قوی‌تر با وحشیگری هزار برابر بدتر از مغول‌ها و با ‏ثروت بی‌حساب و ‏بادآورده علیه انسان‌ها می‌جنگید و ایدئولوژی، درخت هنر و علم و اخلاق را هر روز بیشتر ‏می‌خشکاند‎.  ‎
خیلی به ما نزدیک‌تر، آدم‌ها به این فکر می‌کردند که چطور می‌توانند بیشتر و بیشتر سرمایه داشته باشند ‏بدون اینکه درست ‏بدانند می‌خواهند باهاش چه کار کنند. می‌رفتند و می‌آمدند و همدیگر را له می‌کردند. ولی ‏عین سیزیف فقط سنگ‌شان را از ‏کوه بالا می‌بردند و باز بالا می‌بردند‎.‎
خیلی خیلی به ما نزدیک‌تر هم، یک شب، کلی دسته‌گل‌ پر از انگیزه و انرژی و زندگی، به خاطر اندیشه‌شان، ‏درست یا ‏غلط، پر پر شدند. مثل خیلی‌های دیگر‎.‎
خیلی آن ورتر از ما، مردم با بهت و حیرت به این آشوب‌ها نگاه می‌کردند و شاید با خودشان می‌گفتند: چه ‏خوب می‌شد اگر ‏اصلاً خاورمیانه‌ای نبود؟‎ ‎

درست تو همین روزها بود که ما عاشقی می‌کردیم‎.‎

بی‌تفاوتی؟ نه جان مادر. عشق، سایۀ خدایی اتابکان فارس بود بر سرمان، از شر هر نوع حمله‌ای‎.‎

‎ ‎ما تنها اتفاق خوب این دنیا بودیم‎.‎

  • پرستو مسکریان
۰۶
اسفند
۹۳
  • پرستو مسکریان
۰۱
بهمن
۹۳
سوال آخر


  اینترنت رو زیرو رو کردم. نصفه شب از تختم دراومدم و رفتم با اینترنت گوشی هر چی کلید واژه  تو ریپورت بود رو سرچ کردم. همۀ کلید واژه‌ها جز  اون اصلی که از همه بیشتر باعث وحشتم می‌شد ولی نتیجۀ جستجوی هر کدوم از کلید واژه‌ها می‌رسید به همون اصلی. اینجور موقع‌ها  نمی‌شه  دقیقاً گفت چه احساسی داری. می‌شه هزار جور حس مختلف رو تو کسری از ثانیه‌اش تجربه کنی. ولی یادمه یه وقت فکر کردم خیلی هم  بد نیست. شاید یه خوبی‌هایی هم داشته باشه. البته که سریع پاک می‌شد و جاش رو به ترس، عصبانیت، یا ناامیدی می‌داد ولی اون چند ثانیه‌ها  سریع دنبال راه چاره می‌گشتم.

   تو یه سایتی یه خانومی از قول خودش و بنا بر تجربیات شخصیش نوشته بود که بهتره از این به بعد شیوۀ زندگی، اسباب و وسایل خونه و کلاً چیدمان زندگیمون رو بر این اساس بهینه کنیم. مثل حضور دستگیره‌ها در جای جای خونه از دستشویی و حمام گرفته تا هال و پذیرایی. ایجاد  امنیت برای طبقه‌بندی کابینت‌ها و قرار دادن اشیای تیز و شیشه‌ای و شکستنی‌هایی که باید جابجا بشوند تو جاهایی که بیشترین، راحت‌ترین و  امن‌ترین دسترسی رو بهشون داشته باشیم و کلی توصیۀ محدودکنندۀ دیگر که نشون می‌دادن چیزی باید تو زندگیم تغییر کنه. با خودم گفتم  عمراً و با ردی از انکار شیون و زاری راه انداختم.

  بالشتک طبی آبی رنگ رو همین یه ماه پیش سفارش دادم. درست نمی‌دونم تا قبل از داشتنش چطوری زندگی می‌کردم ولی بالاخره وقتی  تسلیم شدن رو یاد گرفتم و گفتم برام بیارنش تونستم درست بخوابم و به خاطر بدخوابیدن کل روز الکی خلق خودمو تنگ نکنم. برگشتم سرکار و  یاد گرفتم تو خیابون، محل کار یا خونۀ دوست و آشنا بدون خجالت از کنار دیوار یا کنار نردۀ پله‌ها راه برم. فهمیدم باید یاد بگیرم چطور با احتیاط و هشیاری و احساس احترام نسبت به خودم بشینم، راه برم، بخوابم، و به کار و زندگیم برسم و تمام ملحقات و ملزمات چنین احتیاط‌هایی که باید وارد زندگیم کنم رو بشناسم. حذف چیپس و پفک که از اولش هم کاری نداشت.

  تازه اینا فقط تغییرهای صوری هستن تغییرهای معنایی و ساختاری و بنیادین از این هم جذاب‌تر اتفاق افتادن.

 پ ن: اینا هم از اسباب جدید خونه هستن. سنگ نمک هدیۀ دوستیه که فکر می‌کنه باید زندگی منو پر از انرژی مثبت کنه و اعتقاد داره سنگ نمک انرژیای منفی رو از آدما دور می‌کنه. درست یا صحیحش پای خودش چیزی که من از سنگ می‌گیرم انرژی فوق العادۀ عشقیه که از پذیرش شیوۀ جدید زندگیم نصیبم شده.

  • پرستو مسکریان