- ۱ نظر
- ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۳۴
تازه فهمیدم سختی «پژوهش» یا هر چیز دیگری که اسمش باشد، به این نیست که کسی جواب سوال آخر را نمیداند. چون خیلی نرم و به تدریج، روزی میرسد که میبینی همه چیزش به نظرت عادی، آشنا و قابل حل است. مسئلۀ اصلی در مورد آنها، این است که مثل باری نیستند که بشود زمینشان گذاشت. آنها قرار است همیشه همراهت باشند. وقتی اشتباهی، فکر کنی هر سختیای که پیش میآید آخری دارد، ناخودآگاه این تصویر در ذهنت ایجاد میشود که میتوانی یک روز این بار را زمین بگذاری و درست مثل بارداری واقعی هر ماه بزرگتر، حجیمتر و بیتابتر میشوی. نفست بیشتر تنگ میشود، راه رفتنت سختتر. علائمی که به طرز خطرناکی امیدوارکننده هستند، چون با تشدید هر کدام، بیشتر و بیشتر مطمئن میشوی که روز آخری، جواب آخری، نتیجهای، بازدهی، یا بچهای در راه است و
اشتباه میکنی.
دختری که درگیر پژوهش است یک روز میفهمد که حتی اگر «باری» هم باشد به اندازۀ یک بارداری معمولی زمان نمیبرد و بچهاش هم یک بچۀ معمولی نیست. از صبح همان روز که مشت این بارداری دروغین جلویش باز میشود، دختر درگیر پژوهش، با اولین نشانههای صبح جدید، تصمیم میگیرد که خودش را در سادگی غرق کند. با خودش فکر میکند که دیگر از تمام تئوریهای مهم علمی، بحثهای سیاسی، یا روابط پیچیدۀ انسانی هیچ سر درنمیآورد. با صدای آواز چند گنجشک سمج از پشت پنجرۀ اتاق یا قل قل آب کتری، یا استارت اولین ماشینی که میخواهد از کوچه به خیابانها برگردد دچار حسی از شعف میشود و از تغییر رنگ گل گاوزبان با اولین قطرۀ لیمو به گریه میفتد.
دختر درگیرِ پژوهش، به مرور خیلی چیزها را یاد میگیرد و میفهمد که این پژوهش یا هر پژوهش دیگری هیچ ارزشی بهش اضافه نمیکند. کم که اصلاً. فقط نوع کنار آمدن با آنهاست که ممکن است تغییری ایجاد کند. اما، به نظر آدمهایی که از بیرون دختر درگیرِ پژوهش را نگاه میکنند او باید دغدغههای مهمتری داشته باشد. چون آنها هم منتظر آخری هستند. ولی او دیگر اعتقادی به هیچ پایانی ندارد. آنها گاهی خیلی مهربان و گاهی خیلی خودخواه میشوند. انتظاراتشان را، که خیلی فراتر از تحمل دختر درگیرِ پژوهش هست، به راحتی به زبان میآورند و از طرفی لحظهای از نگران بودن و دلسوزی دست برنمیدارند. دختر درگیرِ پژوهش آنها را درک میکند اما دیگر نمیتواند خیلی نگران اینجور روابط باشد. روابط پیازی و چند لایۀ آدمها با راستها و دروغهایشان درگیرش نمیکنند. حالا او میتواند ساعتها روی صندلی قرمزش بنشیند و به کسی که دوستش دارد فکر کند و وقتی ازش بپرسند دقیقاً داری به چی فکر میکنی؟ یا برنامهات برای ادامۀ زندگی چیه؟ یا چقدر رابطهات با این آدم جدیه؟ باید ساعتهای دیگهای را باز هم فکر کند تا معنی برنامه، ادامه، زندگی، رابطه، و جدی را با تعریف پیچیدۀ دیگران تطبیق بدهد. اینقدر زیاد که آنها از سوالشان منصرف بشوند و باز، دختر درگیرِ پژوهش را با حس خوشایند کلامی عاشقانه تنها بگذارند.
دختر درگیرِ پژوهش روزگار خوشی را تجربه میکند و دیگر اصلاً مطمئن نیست باید بابت این بار گلهای داشته باشد یا شکری.