گفتگو
مدتی ترانهای فرانسوی نجوای شب و روزم شده بود. ترانه شکل گفتگویی داشت، مردی دکلمه میکرد و زنی جواب میداد، با آواز، خونسرد و انگار بیتوجه به حرفهای مرد. آلن دلون بود، مردی که دکلمه میکرد و چیزی که زن در جوابش مدام تکرار میکرد «پاروله»: حرف حرف حرف. برای من که آن روزها مکالمه را چیزی جز داد و ستد چند کلمۀ اجباری بین سکوتهای طولانی و با ارزش معنی نمیکردم همین کافی بود. مکالمهای آبسورد، پر از تکرار با صدای ملتمس و تراژیک آلن دلون- نمیدانم چرا ولی هر چه بیشتر بهش گوش میدادم بیشتر حالت رنجور صورت آلون دلون در ذهنم شکل میگرفت- مردی که زیبایی ترد و شکنندهاش، همیشه و هربار، آسیب میبیند.
سکوت
همین چند وقت پیش دوباره رفتم سراغ آهنگ، این بار برای فهمیدن معنیاش. تا اینجا فهمیدم آنطورها که فکر میکردم آلن دلون التماس نمیکند، اتفاقاً حرفهایش خیلی هم عاشقانه است و اینکه خیلی هم حالتش مکالمهای نیست مگر ترجیعبندهای تکجملهای مرد و جوابهای پاروله پاروله که رفته رفته بلندتر بلندتر میشوند. همان الگوی تکراری اصرار و انکار. حالا که معنیاش را فهمیدم میدانم جایی زن از سکوت ارزشمند صحبت میکند. سکوتی که بیشتر از هرچیزی به آن نیاز دارد. اتفاقاً خیلی هم نسبت به مرد بیمهر و بیتفاوت نیست. بیشتر از ترس از دست دادن زیباییهای شکننده ترجیح میدهد دیگر نداشته باشدشان. شاید دچار مصیبت تعمیم دادن شده باشم ولی به نظرم ترس هم دلیلی ابدی و ازلی است. ریشۀ همۀ اصرارها، ریشۀ همۀ انکارها.
ترس
ترسیدن، قبل از اینکه بخواهد یک واکنش عصبی به اتفاقهای پیرامون باشد نوعی عادت درونی است. ما برای اجتناب از سختیها به آن خو میکنیم. امروز به دلایلی میدانم نه فقط معنی زندگیام که ادامۀ زندگی طبیعیام هم به نترسیدن گره خورده و شکاندن و از بین بردن یک عادت قدیمی چالشی است که مواجه شدن با آن همت و قدرت زیادی میطلبد. اینجا مینویسم تا نزدیک معنی زندگیام حرکت کنم، مینویسم تا گفتگو کنم و مینویسم تا نترسم. نترسیم. میخواهم خودم را غافلگیر کنم، تا جایی که چارهای جز پذیرش خطر نداشته باشم. قرار نیست از جایی بپرم، به دل جنگلها و دشتهای پرخطر هم نمیزنم فقط چند قدم ساده و پیوسته و مداوم برای رسیدن به شهامت لذت بردن از تمام زیباییهای شکننده.