پاییز و زمستون با سوزان و رودا و جینی و نویل و لوئیس و برنارد
و ارادۀ قوی تو در این دنیا همچنان ساری و جاری است خانوم میم، ماه، مهتاب*
حالا وقتی بعد از یه سال مکالماتمون رو میخونم حس میکنم هیچ کدوم از ما دو نفری که با هم صحبت میکردیم دیگه زنده نیستیم. روزای اول به همه میگفتم انگار تیر خوردم و جایی وسط دلم خالی شده. خالی شده بود. وسط دل هممون خالی شده بود. ما آدمای یکپارچهای بودیم، تمیز و درست و روبهراه. و خام.
تو این یه سال اینقدر سخت گذشت و اینقدر اتفاقا پشت سر هم سرمون هوار شدن که امروز تقریباً شبیه به فرانکشتاین شدیم. از شما چه پنهون که من شکل کولاژی امروزمون رو بیشتر دوست دارم. مخصوصاً که حالا مطمئنام هر کدوممون یه ذره از تو رو برداشتیم و گذاشتیم جای خالی حفرهای که روز اول از غم از دست دادنت تو وجودمون حس میکردیم. تو جایی نرفتی فقط چندین برابر شدی. پخش شدی، منتشر شدی و بذار صادقانه بگم که ما کمی زیباتر شدیم.
* اینم از خلاقیتهای عزیزدله.
- ۹۳/۱۱/۰۷