شکوفه‌های کاکتوس

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سعدی» ثبت شده است

۱۴
اسفند
۹۳
می‌توانیم بعداً تعریف کنیم برایش، که آره عزیز دلکم، همۀ زندگی‌ام، عصارۀ جانم، آن روزها سیاه‌تر از ‏همیشه بودند و هر ‏روز سیاه‌تر هم می‌شدند‎.‎
کمی آن طرف‌تر از ما ارتشی مرموز، هر روز بزرگ‌تر و قوی‌تر با وحشیگری هزار برابر بدتر از مغول‌ها و با ‏ثروت بی‌حساب و ‏بادآورده علیه انسان‌ها می‌جنگید و ایدئولوژی، درخت هنر و علم و اخلاق را هر روز بیشتر ‏می‌خشکاند‎.  ‎
خیلی به ما نزدیک‌تر، آدم‌ها به این فکر می‌کردند که چطور می‌توانند بیشتر و بیشتر سرمایه داشته باشند ‏بدون اینکه درست ‏بدانند می‌خواهند باهاش چه کار کنند. می‌رفتند و می‌آمدند و همدیگر را له می‌کردند. ولی ‏عین سیزیف فقط سنگ‌شان را از ‏کوه بالا می‌بردند و باز بالا می‌بردند‎.‎
خیلی خیلی به ما نزدیک‌تر هم، یک شب، کلی دسته‌گل‌ پر از انگیزه و انرژی و زندگی، به خاطر اندیشه‌شان، ‏درست یا ‏غلط، پر پر شدند. مثل خیلی‌های دیگر‎.‎
خیلی آن ورتر از ما، مردم با بهت و حیرت به این آشوب‌ها نگاه می‌کردند و شاید با خودشان می‌گفتند: چه ‏خوب می‌شد اگر ‏اصلاً خاورمیانه‌ای نبود؟‎ ‎

درست تو همین روزها بود که ما عاشقی می‌کردیم‎.‎

بی‌تفاوتی؟ نه جان مادر. عشق، سایۀ خدایی اتابکان فارس بود بر سرمان، از شر هر نوع حمله‌ای‎.‎

‎ ‎ما تنها اتفاق خوب این دنیا بودیم‎.‎

  • پرستو مسکریان
۱۹
بهمن
۹۳

     اولین بار که چای میخک خوردم دست چپم کاملاً بی‌حس بود. چای میخک رو به اصرار و تبلیغ خانم فروشنده سفارش داده بودم. چای میخک بوی دندونپزشکی می‌داد. حالا هر شاخه گل میخک برای من نشانی است از بیماری، دندان‌درد و تحمیل آن‌چه که دوست ندارم.   


   اولین بار که چای میخک خوردم با زهرا رفته بودیم گردش. برایش کلیات سعدی گرفته بودم و برایم یه جور جاشمعی چوبی آورده بود. بهش  گفتم نمی‌دونم چرا چند وقته فکر می‌کنم دست چپم مونده تو ظرف یخ و همون موقع یه قلپ از چای میخک خوردم و سر جایم خشکم زد.  گفتم نه دیگه فقط دست نیست همۀ بدنم یخ زده و تا مزۀ این زهرمار از دهنم نره گرم نمی‌شود بعد نصف چای دارچین زهرا رو سر کشیدم و  با هم خندیدیم و خندیدیم و خندیدیم. حالا وقتی جاشمعی چوبی رو نگاه می‌کنم، یاد سعدی میفتم و ناخودآگاه خنده‌ای می‌نشیند روی لب‌هایم،  هرچند بگی‌نگی بوی میخک هم می‌خوره به مشامم.


   اولین بار که چای میخک خوردم آخرین بار هم بود. خب آدم که از یک سوراخ چند بار گزیده نمی‌شود. اتفاقی که از بعد از آن روز افتاد تداعی  رشته‌ای تمام این اتفاق‌هاست. چیزهای ظاهراً بی‌ربطی که روی یه پیوستار به هم وصل شدن و از هم دور و نزدیکن. یه سرشون به خوشی  وصل است یه سرشون به ناخوشی. مثل هر چیز دیگه‌ای تو زندگی. تازگی‌ها دارم یاد می‌گیرم چطور سر رشتۀ تداعی‌ها رو بگیرم و به سمت خوشش تعقیب کنم.


  ... آخرین باری که دستم تو دست‌های کسی گرم شد باز هم بوی میخک اومد.

  • پرستو مسکریان